سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پاییز 1386 - روانشناسی موفقیت
سفارش تبلیغ
مردم دشمن آنند که نمى‏دانند . [نهج البلاغه]

روانشناسی موفقیت

Powerd by: Parsiblog ® team.
فرصت های زندگی(چهارشنبه 86 آذر 28 ساعت 10:32 صبح )

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر ِ زیباروی کشاورزی بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیره. کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر رو یک به یک آزاد میکنم، اگر تونستی دم هر کدوم از این سه گاو رو بگیری، میتونی با دخترم ازدواج کنی.

مرد جوان در مرتع، به انتظار اولین گاو ایستاد. در طویله باز شد و بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که تو عمرش دیده بود به بیرون دوید. فکر کرد یکی از گاوهای بعدی، گزینه ی بهتری خواهد بود، پس به کناری دوید و گذاشت گاو از مرتع بگذره و از در پشتی خارج بشه. دوباره در طویله باز شد. باورنکردنی بود! در تمام عمرش چیزی به این بزرگی و درندگی ندیده بود. با سُم به زمین میکوبید، خرخر میکرد و وقتی او رو دید، آب دهانش جاری شد. گاو بعدی هر چیزی هم که باشه، باید از این بهتر باشه. به سمتِ حصارها دوید و گذاشت گاو از مرتع عبور کنه و از در پشتی خارج بشه.

برای بار سوم در طویله باز شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. این ضعیف ترین، کوچک ترین و لاغرترین گاوی بود که تو عمرش دیده بود. این گاو، برای مرد جوان بود! در حالی که گاو نزدیک میشد، در جای مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روی گاو پرید. دستش رو دراز کرد... اما گاو دم نداشت!..

زندگی پر از فرصت های دست یافتنیه. بهره گیری از بعضی هاش ساده ست، بعضی هاش مشکل. اما زمانی که بهشون اجازه میدیم رد بشن و بگذرن (معمولاً در امید فرصت های بهتر در آینده)، این موقعیت ها شاید دیگه موجود نباشن. برای همین، همیشه اولین شانس رو بچسب.


» فاطمه
»» نظرات دیگران ( نظر)

............(چهارشنبه 86 آبان 30 ساعت 11:28 صبح )
 

دنیس ویتلی یکی از مشاوران برجسته مدیریت و رهبری که شهرت جهانی دارد ، این نکته را به شکل جالب و موزونی بیان می کند :

آنجا که زندگی هست ، امید هم هست .

آنجا که امید هست ، تصور و خیال هم هست .

آنجا که تصورات روشن تکرار شوند ، هدف ها تشکیل می گردند.

هدف ها عبارتند از : طرح های زندگی که افراد موفق ، در آن ها تأمل نموده ، جزئیات طرح را به هم پیوند می دهند و می دانند که اگر طرح ، جزء تعهد باطنی آنان قرار گیرد موفقیت آنها قطعی است .
فرانکل با معرفتی که زائیده تجربیات دست اول او بود از اردوگاه مرگ بازگشت . به نظر او زندانبانان و مسئولین سفاک اردوگاههای کار اجباری در جریان رفتار وحشیانه و خشونت بار خود با زندانیان ، این حقیقت را با بهای سنگین به ثبت رساندند که
:
انسان موجودی آزاد است که همیشه حق انتخاب دارد . انسان واکنش خود را در برابر رنجها و سختی ها ناخواسته و پیش آمده ، و شرایط محیطی ، خود انتخاب می کند و هیچکس را جز « خود » او یارای آن نیست که این حق را از او باز ستاند
.
زندگی پر مشقت زندان ، فرانکل را بر این باور داشت که
:

« آنچه انسان ها را از پا در می آورد ، رنج ها و سرنوشت نامطلوب شان نیست بلکه بی معنا شدن زندگی است که مصیبت بار است و معنی تنها در لذت و شادمانی نیست ، بلکه در رنج و مرگ هم می توان معنایی یافت .

او درباره اسرای هم بند خود در اردوگاه ها می نویسد : بیچاره آنکس که می پنداشت زندگی دیگر برایش معنایـی نـدارد ، نـه هدفـی داشت و نه انگیزه و مقصودی ، چیزی او را به زندگی گره نمی زد و چون به اینجا می رسید دیگر کارش ساخته بود.

رویاها و آرزوهای خود را به هدف تبدیل کنید !

آرزو داشتن با هدف داشتن تفاوت زیادی دارد . آرزو معمولا ً دور و دراز، مبهم و نامشخص و بی پایه و اساس است در حالی که هدف ، قابل دسترس ، واضح و روش و مبتنی بر ضوابط و اصول می باشد . هر کس ممکن است آرزوها یا رویاهای طلایی در سر داشته باشد ولی فقط عده کمی به آن دست می یابند . اولین و مهمترین گام در جهت تحقق آرزوها این است که آنها را به هدف تبدیل کنیم . وقتی آرزو به هدف تبدیل شود سرو سامان پیدا می کند و قوت می گیرد. اغلب واهی است و پایه و اساسی ندارد ولی هدف مبتنی بر یک سری واقعیات است ، اگر چه ممکن است این واقعیات ، دشوار یا ناشدنی به نظر آید . زمانی برای بشر گام نهادن بر روی کره ماه رویایی بیش نبود و به نظر ناممکن می رسید . هنگامی که این رویا به هدفی استوار و نیرومند تبدیل گردید بتدریج اسباب و لوازم نیل به آن فراهم گردید و سرانجام فتح شد.
هنری فورد آرزو داشت که وسیله ای بسازد که مردم عادی بتوانند با آن از جایی به جای دیگر نقل مکان کنند . قبل از تصمیم وی ، وسیله ای برای رفت و آمد خواص و اشراف زادگان وجود داشت ولی آنقدر گران بود که برای افراد عادی امکان استفاده از آن نبود . فورد ، آرزوی خود را به هدفی واضح و روشن تبدیل کرد و تمام تلاش و کوشش خود را به کار گرفت تا سرانجام اتومبیل مورد نظر خود را تولید و به راه انداخت . باید به این نکته اعتراف کرد که رویاها کم یا بیش در سر همه وجود دارد . مهم آن است که ما چه برخوردی با رویاهای خود می کنیم . نحوه این برخورد ، سرنوشت ساز است
.
رویا را می توان به یک عنصر قوی و نیروبخش تبدیل کرد و نیز می توان در آن غرق شد ! و منتظر غریق نجات ماند
!
یکی از اندیشمندان این موضوع را به شکل زیبا و دلپذیری بیان کرده است : اگر شما در هوا کاخی درست کرده اید ، لزومی ندارد زحماتتان به هدر رفته باشد ؛ به شرح آنکه در زیر این کاخ آسمانی ، شالوده ای هم برای آن بنا کنید
!!
وقتی هدف ها واضح ، روشن و حساب شده باشد و به اندازه کافی در ذهن تکرار شود ، حتی کمبودهای جسمانی و تحصیلی نیز نمی تواند دلایل ( یا بهتر بگوئیم بهانه های ) کافی برای عدم موفقیت در زندگی باشد . در شرح حال یکی از قهرمانان حرفه ای تنیس جهان نقل کرده اند که پاهای وی به علت بیماری زمان کودکی معیوب بوده و عضلات بازوانش ، چنان ضعیف شده بود که نمی توانست حتی یک راکت تنیس را در دست گیرد . والدین او دورگه بودند و او در کلبه محقری در مزارع نیشکر در کشور اکوادر پرورش یافت و پیوسته مورد تحقیر و استهزای تنیس بازان قرار می گرفت . مدت 8 سال ، همه تلاش های او برای رسیدن به مقام قهرمانی تنیس بازان غیر حرفه ای ، با شکست روبه رو می شد . اگر او در راه رسیدن به هدف خود با شکست روبـرو می شد مسلما ً هیچکس او را مقصر نمی دانست زیرا انواع موانع در سر راه او قرار داشت ، ولی او شکست نخورد
.
در سال 1958 در مسابقاتی که در شهر سانفرانسیسکو برگزار شد ، این قهرمان موفقیتی به دست آورد که هیچکس آن را امکانپذیر نمی دانست او قهرمانان سرشناس تنیس را یکی پس از دیگری شکست داد و به مقام قهرمانی تنیس حرفه ای جهان رسید
.
اگر رویا به هدف تبدیل نشود ، واهی و بی پایه و اساس می ماند و تکرار آن منجر به عادت می شود . بسیاری از افراد به رویا عادت می کنند و « رویایی » مـی شوند. و دل به رویاهای واهی می سپارند و مدتها دراین حالت می مانند . اینگونه افراد از واقعیت فاصله میگیرند و به جای تلاش و جد و جهد ، مدام در رویاهای خود غوطه می خورند . خطر بزرگی که آنها را تهدید میکند از دست دادن زمان و نیروی فکرو اندیشه است . آنها موقعی به خود می آیند که همه چیز خود را از دست داده اند و جبران آن برایشان بسیار مشکل است . نباید قربانی رویاها شد ، بلکه باید رویاها را به خدمت گرفت و به هدف هایی عالی و مثبت تبدیل کرد . هدف هایی کاملا مشخص و سازنده که انسان را از وضع موجود به وضع مطلوب سوق دهد و در سیر دائمی بهبود به حرکت درآورد .

رابرت اورلی به نقل از مجله ریدرز دایجست از قول یکی از صاحبان صنایع به نام "هنری کایزر" می نویسد :
یکی از راههای کسب موفقیت بیشتر در کار این است که مشخص کنید بیش از هر چیز به چه علاقمند هستید و سپس هدفها و نقشه های خود را برای رسیدن به این هدف ها روی کاغذ بنویسید
.
اخیراً گزارش های تکان دهنده ای از وضعیت افسران و کارمندان بازنشسته منتشر شده است . یکی از این گزارشها که حاصل بررسیهای شرکتهای بیمه و سازمانهای بازنشستگی آمریکایی است حاکی از آن است که بیشتر افراد پس از بازنشستگی بیش از چهار تا هفت سال عمر نکرده و قادر نیستند مدت زمان زیادی از مزایای بازنشستگی استفاده کنند این بررسی نشان می دهد که افراد اغلب پس از بازنشستگی هدف معینـی را دنبـال نمی کنند و دچار سرگردانی می شوند و از هر گونه فعالیت کناره گیری می کنند . باید دانست که بسیاری از بیماری ها نتیجه داشتن افکار منفی است و افکار و اندیشه های منفی همچون طوماری روح و جسم انسان را در هم می پیچد
.
نگاهی به دور و اطراف ، مارا با انبوه بیشماری از افراد آشنا می کند که دارای زندگی بی هدف و نامشخصی هستند . از این لحظه به لحظه دیگر،از امروز به فردا ، از امسال به سال دیگر ، با وضعی نامناسب در زندانی که خود برای خود ساخته اند به سر می برند . آنها روزها به سر کار خود می روند تا ببینند که چه پیش می آید یا شانس برایشان چه ارمغانی می آورد . دکتر ویتلی از قول دو تن از دانشمندان به نامهای " توماس کارلایل " و " ارل نایتینگل " انسانها را با کشتی سوارانی مقایسه می کند که 95 درصد آنها در کشتی های بدون سکان و راهنما ، در معرض وزش هر بادی بوده و ناامیدانه تسلیم قضا و قدر هستند . این 95 درصد عقیده دارند که روزی به سلامتی به گل نشسته یا به صخره های زیر آب می خورد و متوقف می شود . پنج درصد دیگر از کشتی سواران که جزء پیروزمندان هستند با حوصله و بررسی ، روی هدف معینی تصمیم می گیرند ، مسیر خود را با دقت از روی نقشه های دریایی تعیین و بحر پیمایی را به طرف مقصود نهایی شروع می کنند . آنها از یک بندر به بندر دیگری که در نقشه ، قبلاً تعیین شده و در نظر دارند رسیده و سرانجام به مقصد مورد نظر می رسند
.
کاپیتان یا فرمانده کشتی ممکن است 99 درصد مقصد واقعی و مسیر خود را ندیده باشد ولی می داند که مقصد چیست و آنها اکنون در کجا هستند . بنابراین ، چون بعد از هر بندر ، بندر دیگری که باید بدان برسد می شناسد ؛ مسیر را کاملاً بررسی نموده و از بروز هر فاجعه جلوگیری می کند و آنگاه با اطمینان کامل به طرف مقصود پیش می رود و به آن می رسد . کیم – وو – چونگ دراین رابطه نظر جالبی دارد ، او می گوید : تاریخ متعلق به افراد صاحب هدف است ، تنها ملت هایی که سعی دارند به تفکرات و اهداف خود واقعیت ببخشند قادرند پیشقراولان تاریخ باشند . اهداف شما باید به زلالی آب چشمه و در عین حال شکوهمند و عظیم با شد . شما باید بتوانید جهانی را در قلوب خود جای دهید و آرزوهایتان با عظمت و شکوه آسمان باشد.
 


» فاطمه
»» نظرات دیگران ( نظر)

نیمه گمشده(چهارشنبه 86 آبان 9 ساعت 11:47 صبح )
 

مولانا می فرماید:

آدمی فربه شود از راه گوش                           جانور فربه شود از راه حلق و نوش

اما چگونه بیاموزیم؟

جوانی نزد سقراط آمد و گفت: می خواهم فلسفه را از تو بیاموزم.

سقراط گفت: با یقین آمدی؟ جوان گفت: بلی!

آنگاه سقراط جوان را کنار حوضی آورد و گفت: سرت را داخل آن کن. جوان سرش را داخل حوض کرد، لحظاتی بعد، سقرط گردن جوان را گرفت و داخل آب نگه داشت دقایقی چند که آن جوان داشت خفه می شد و دست های خود را به نشانه تقلا حرکت می داد، سقراط گردن او را رها کرد! جوان نفس نفس زنان سر خود را بیرون آورد وعلت این کار را از سقراط پرسید؛ سقراط جواب داد: در آن لحظات با تمام وجود خود چه چیزی را طلب می کردی؟ جوان گفت: فقط هوا را طلب می کردم و بس!

سقرط گفت: حال به خانه برو . فکر کن اگر به مرحله ای رسیده ای که فلسفه را نیز چنین – با تمام وجود خویش- طلب کنی ، آنگاه بیا تا فلسفه را به تو بیاموزم؟

عرفا گویند:

اهل دل رادو خصلت باشد:

دل سخن پذیر

سخن دل پذیر

خود را در این جمله پیدا کنید. کدام یک هستید؟

سقراط بر این باور است که در این پگاه سبز و هم آلود که حضرت دوست انسان را همچنین سیبی از وسط به دونیم کرد و این دنیا فرستاد و به همین دلیل است که انسان در این پیوسته به دنبال نیمه گمشده شان می گردند.

اما نیمه گمشده ی ما آن چنان که نامش پیداست نیمی از وجود خود ماست که با رسیدن به آن کامل می شویم. نیمه ی گمشده ما می تواند انسان های انگشت شماری باشند، مانند: پدر، مادر، برادر، یک دوست ، یک عکس ، یک کتاب ، یک دست نوشته، وحتی می تواند غیر ملموس باشد، مانند: یک آرزو، یک ایده، یک آرمان، یک خاطره معطرو خلاصه هر چیزی که اتصال او به ما و ما به او، حضور انسان را متعالی و لبریز از و سزشار از بودن و شعفناک خدای گونه خویش نماید.

به بیانی دیگر: نیمه گمشده ما همان قلب ما می باشد که بیرون از بدنمان می تپد.

دقت کنید ! اگر در مناطق شمالی کشورمان ، محل تلاقی رود به دریا را خوب نگاه کنید رود پس از مسافتی با جوش و خروش خاصی حرکت می کند و وقتی به دریا می ریزد، آرام و بی صدا می گردد. آن نقطه تلاقی را که رود به دریا می ریزد را خوب نگاه کنید به شکل مبهمی زیباست!زیباست و هم دل انگیز!

رود را کودکی های دریا می گویند، زیرا همیشه دارای سر و صدا و بازیگوشی های خاص کودکان است. وقتی این کودک بازیگوش پس از طی طریق ها و برخورد با موانع و سنگلاخ ها پخته می گردد و به دریا تبدیل می گردد، مانند انسانی که به بلوق فکری کامل رسیده دیگر از آن طغیان و شیطنت ها خبری نیست.

رود بعد از رسیدن به دریا و به آغوش کشیدن و محو شدن در آن دیگر فغان و ضجه قبل را ندارد، مانند کودک گمشده ای که بعد از سال ها فراق به آغوش مادر می پیوندد و با تمام حضور خویش مادر را به آغوش می کشد.


» فاطمه
»» نظرات دیگران ( نظر)

زندگی......(یکشنبه 86 مهر 15 ساعت 10:7 صبح )

« اگر غذات رو نخوری، دیگه دوستت ندارم

این جمله ای آشناست که در بچگی بارها موقع غذا نخوردن(!)، آن را شنیده ایم. « اون روز که ازت خواهش کردم که باهام بیای شهر بازی و تو مثل جلادها نیومدی، دیگه شناختمت و فهمیدم چه موجود خطرناکی می تونی باشی(!)»
ما هر جمله ای را که تکرار کنیم، کم کم باورش می کنیم و اینگونه جملات را، که بارها شنیده ایم، متاسفانه باورشان کرده ایم.
 
مامان وقتی دوستمون داره که مطابق میل او عمل کنیم. علیرضا تنها در صورتی دوستم داره که باهاش برم سینما. مهتاب فقط در صورتی دوستم داره که جواب ای-میلشو بدم. وقتی رئیس اخراجمون نمی کنه که مطابق دستوراتش مو به مو عمل کنیم. استاد وقتی بهمون نمره میده که سر ساعت بیایم سر کلاس و ...
عمری برای دیگران، خوردیم، رفتیم، جواب دادیم، عمل کردیم، فکر کردیم و ... . حالا هم عادت کردیم که هیچ کاری برای خودمون نکنیم. اصلا خودمون به درک، فلانی ازمون خوشش بیاد. فلانی دوستمون داشته باشه. رئیس تشویقمون کنه. استاد بگه: به به چه شاگرد خوب و ساکتی
.
حالا می خوایم تنبلی رو از خودمون دور کنیم، نمی تونیم. حالا می خوایم برای زندگی خودمون تصمیم بگیریم نمی تونیم. حالا می خوایم مدل موی مورد علاقه مون رو روی سرمون داشته باشیم، نمیتونیم. می خوایم برای خوشگذرانی بریم مسافرت، نمی تونیم. چون کسی نیست که بما بگوید: چه بکن و چه نکن. هنوز هم دنبال دستی دخالت جو در سرنوشت خود می گردیم. یکی بهمون بگه این کار رو بکن و ما تا آخر اون کار رو بخوبی انجام بدیم. طوری که خارجی ها خوششون بیاد. طوری که ایرونی ها خوششون بیاد. طوری که اول بشیم. طوری که لنگه نداشته باشه و
....
بعضی مواقع شدیدا از جانب دیگران تنبیه می شویم. مثلا دوستی از ما می خواد باهاش سینما بریم و ما کار داریم و نمی توانیم. معمولا به خاطر اینکه این دوست خوب از ما نرنجه بهش جواب مثبت می دیم. بعضی وقتها هم که به او صادقانه می گوییم که کار داریم و نمی توانیم، با عکس العمل او مواجه می شویم. دیگه تحویلمون نمی گیره. نامه نمی ده. زنگ نمی زنه. باهامون گرم نمی گیره. چرا؟ می خواد ما رو بشدت تنبیه کنه تا دفعه ی دیگه نتونیم خواسته اش را رد کنیم! مدتی بهمون محل نمی ذاره. بی محلی می کنه و حسابی تنبیه مون می کنه و آفتاب انعامش را از ما بر می گیره، تا اینکه روزی از روزها اراده کنن که با ما تماسی بگیرند. یا جوابمون رو بدن! و ما که حسابی تنبیه شدیم و مثل جوجه در ایام تنبیه بارها به خودمون فحش داده ایم، اگه سرمون زیر تنمون مونده باشه جرات رد کردن پیشنهادشو نداریم. اینه معنی بسیاری از عشق ها! خودمون هم بسیاری از دوست هامون رو به همین شیوه تنبیه می کنیم تا بهمون علاقه ی بیشتری پیدا کنن.... زهی خیال باطل
!!
ما که از این دام رستیم. شما رو نمی دونم. من هر کس که بخواد منو تنبیه کنه براحتی آزاد می کنم. بخاطر همین هم هست که همه رو دوست دارم. اگه دام « اگه بحرفم عمل نکنی، قهر می کنم » رو ببینم، راهم رو کج می کنم. جرأت مخالف دوست عزیزم نظر دادن در کمال ادب رو دارم و اگه ترکم کنه، از حق انتخاب خودش استفاده کرده
.
اما از دعوا متنفرم. من نه کسی رو تنبیه می کنم و نه می گذارم کسی به من فشار روحی بیاره و با احساساتم بازی کنه. در خودم بزرگترین قدرت جهان ( به قول وین دایر) یعنی « بخشش همه» را دارم. این بخشش را برای این انجام می دم که مریض نشم! نه اینکه از دستم راضی باشن. آخه آدمی که تو دلش کینه نفوذ می کنه، دچار انواع سنگهای کیسه ی صفرا و کلیه و مثانه و ... و یا ناراحتی های معده می شود. من تازه از شر یکی از بزرگترین کینه های عمرم راحت شدم
!!
اگر من تیم ملی را دوست دارم بخاطر این نیست که بازیهایش را ببرد. من فقط تیم ملی را دوست دارم، چه ببرد، چه ببازد. دوستانم را دوست دارم، چه مرا دوست داشته باشند، چه دوستم نداشته باشن. تصمیم گیری راجع به احساسم با خودم است. می دانم که نباید زور زد تا همه رو از خود راضی نگه داشت
.
روزی نصرالدین و پسرش، خرشون رو بردن تا در بازار بفروشن. سر راه عده ای بهشون گفتن: احمقا، سوار شین. این خره داره چه حالی می کنه! اونا سوار شدن. به عده ای رسیدن که داد می زدن: بی انصافا، این خره بدبخت مُرد. یکی تون سوار بشه. نصرالدین اومد پایین. مسافتی رفتن و به عده ای پیرمرد زیر آفتاب رسیدن. اونا با دیدن منظره ی اینها، فریاد زدن: دیدین کفتیم. دیگه کوچیکترها به بزرگترها احترام نمی ذارن. پیرمرد بدبخت داره پیاده میره و پسر گردن کلفت رو خر نشسته. ملا پسر رو آورد پایین و خودش رفت بالای خر. بعد از مسافتی عده ای زن و بچه دیدن که داد می زدن: هی مرتیکه ی گردن کلفت. این بچه ی نازک رو داری تو این آفتاب راه می بری؟ معمولا موقع آب خوردن تو قدیما از بچه ها شروع می کردن. بچه ها مقدم بودن. هی چه روزگاری بود. نصرالدین پسرش رو گذاشت رو ترکش. اما هنوز مقداری نرفته بودن که به عده ی دیگه ای رسیدن که داد می زدن. هی، شماها انصاف ندارین. این خر بدبخت ساعت ها شما رو حمل کرده. حداقل دو دیقه که از این پل که می خواین رد شین یه حالی به این خره بدین و کولش کنین. اونا خره رو کول کردن اما خر رو پل جفتکی از ترس انداخت و به آب رودخانه افتاد. نصرالدین به پسرش گفت: همه رو نمیشه راضی نگه داشت! ما باید به عقل خودمون عمل می کردیم
.


دوستتون دارم (بدون هیچ شرط و شروطی!!).............
به قول دکتر وین دایر:
Unconditional Love to you

 


» فاطمه
»» نظرات دیگران ( نظر)

زنده بودن را باید ثابت کرد(یکشنبه 86 مهر 15 ساعت 10:6 صبح )
 

دیگرچگونه می توان به سوره های رسولان سرشکسته پناه آورد؟

 

زنده های امروزچیزی به جزتفاله های یک زنده نیستند

 

تا به حال مارپله بازی کردید؟یه صفحه ی شطرنجی پر از مار و نردبون. نردبونا 

به شما کمک می کنن تا خونه های بیشتری رو طی کنین. درمقابل مارها سدراه شما هستن.

بازی با تاس ریختن شروع میشه. شما هم تاس می ریزید و قدم به میدون مبارزه می ذارید ممکنه بین راه مهره ی شماروی خونه ی مارها قرار بگیره. اون وقت مجبورید چند قدم به عقب برگردید.

برای یه مدت احساس یاس و ناامیدی می کنید اما چند لحظه که بگذره یادتون می ره این احساس و. هر چقدر که بازی پیش می ره مهارت تاس ریختن شما هم بیشتر می شه این بین اگه حریفتون زودتر از شما هم به خط پایان برسه بازم شماهیچ وقت بازنده نیستید. فقط وقتی مغلوب می شید که وسط بازی جا بزنید و بخواید میدونو ترک کنید.

زندگی ما هم مثل همین صفحه ی شطرنجی می مونه. مارها همون مشکلات ما هستن که سعی می کنن مانع پیشروی ما بشن. اما اونی که باید جا نزنه ماییم! نبایدحریفو تو میدون تنها بذاریم . مابازنده نمی شیم تاوقتی که بخوایم میدونو ترک کنیم. تاوقتی که بخوایم متوقف بشیم .

یه رودخونه تاوقتی زلاله که جریان داره امااگه همون آب یه جا بمونه بعد یه مدت به مرداب تبدیل می شه. می گنده.ما هم اگه متوقف بشیم می گندیم. پس بیاید محض رضای خدا فقط یه روزم که شده زندگی کنیم. نه به این معنا که تو این روز یه اختراعو به نام خودمون ثبت کنیم یا یه جا بمب بذاریم. تو این روزبیاید بزرگ باشیم.اونقدربخشندگی داشته باشیم که بتونیم واسه دشمنامونم دعا کنیم.

اونقدر شهامت داشته باشیم تا بتونیم به اونایی که دوستمون ندارن لبخندبزنیم.

اون وقته که ما می تونیم ادعا کنیم که زنده ایم.داریم زندگی می کنیم. مثل یه تماشاچی مضحک نیستیم که فقط نقش یه تشویق کننده روداره!زندگی تماشاچی لازم نداره. تارسیدن به اون میوه ی خوشبختی چندقدم راه نیست. فقط کافیه دستمونو دراز کنیم و تو مشتمون بگیریمش. وهرگزفراموش نکنیم که "مردان بزرگ زاده نمی شوند. بزرگ می شوند" حالا وقتشه. همین حالا

شاد و سربلند باشید.


» فاطمه
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های وبلاگ
 RSS 
 Atom 

بازدیدهای امروز: 14   بازدید
بازدیدهای دیروز: 3  بازدید
مجموع بازدیدها: 75994    بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

روانشناسی موفقیت
فاطمه
روانشناسی
» لوگوی دوستان من «




» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «