کشاورزی چینی اسب پیری داشت که از آن در کشت و کار مزرعه استفاده می کرد. یک روز اسب کشاورز به سمت تپه ها فرار کرد. همسایه ها در خانه ی او جمع شدند و به خاطر بد شانسی اش به همدردی با او پرداختند. کشاورز به آنها گفت: شاید این بد شانسی بوده و شاید هم خوش شانسی فقط خدا می داند.
یک هفته بعد؛ اسب کشاورز با یک گله اسب وحشی از آن سوی تپه ها بازگشت. این بار مردم دهکده به او بابت خوش شانسی اش تبریک گفتند. کشاورز گفت: شاید این خوش شانسی بوده و شاید بد شانسی فقط خدا می داند.
فردای آن روز وقتی پسر کشاورز در حال رام کردن اسب های وحشی بود؛ از پشت یکی از اسب ها به زمین افتاد و پایش شکست. این بار وقتی همسایه ها برای عیادت پسر کشاورز آمدند؛ به او گفتند : چه آدم بد شانسی هستی کشاورز باز هم جواب داد : شاید این بد شانسی بوده و شاید هم خوش شانسی؛ فقط خدا می داند.
چند روز بعد سربازان ارتش به دهکده آمدند و همه جوانان را برای خدمت در جنگ با خود بردند؛ به جز پسر کشاورز که پایش شکسته بود. این بار مردم با خود گفتند: کشاورز راست می گفت؛ ما هم نمی دانیم شاید این خوش شانسی بوده و شاید بد شانسی فقط خدا می داند.
آری تنها خداست که می داند.
یک بار 500کیلویی را هیچ کس نمی تواند بغل کرده و آن را جابه جا نماید، ولی اگر همین بار را به 100بار 5کیلویی تقسیم کنیم همه براحتی می توانند آن را جابه جا می کنند. نگرانی ها و فشارهای ذهنی و عینی، مسائل و مشکلات زندگی، همانند یک بار سنگین، انسان را از فعالیت و تلاش مداوم و لازم، باز می دارند، در واقع فلج روحی و جسمی پیش می آورند در حالی که اگر فشارها و نگرانی و مشکلات به قسمت های کوچک تر و قابل تقسیم حل شوند برطرف ساختن و تحمل آن ها امکان پذیر است.
ویلیام جیمز روانشناس معروف توصیه می کند با پیروی از یک برنامه که حاوی افکار مثبت و سازنده و سودمند باشد به جنگ نگرانی ها، فشارها، ترس ها، شکست ها و..... بروید،تا مسائل و فشارها و ترس های جاریروزانه را به حداقل برسانید.
هر روز صبح جملات ده گانه زیر را سه بار بخوانید.
فقط برای امروز خوشحال خواهم بود.
فقط امروز کارهای خود را با شور و شوق صادقانه انجام خواهم داد.
فقط برای امروز، در فکر پرورش روانم خواهم بود.
فقط برای امروز، در فکر تندرستی و انجام ورزش مناسب خواهم بود.
فقط امروز، از هیچ کس انتقاد نکرده و به نظریات دیگران هم احترام خواهم گذاشت.
فقط امروز، سعی خواهم کرد که برای امروز زندگی کنم و نگران فردا و آینده نخواهم بود.
فقط امروز، برنامه کار روزانه را دقیقاَ تنظیم و به اجرا در خواهم آورد.
فقط امروز، نیم ساعت از وقت خود را برای خودم صرف می کنم، با خود خلوت کرده و به راز و نیاز با خدای خود می پردازم.
فقط امروز،نگران هیچ چیز و هیچ کس نخواهم بود.
فقط برای امروز، برای امروز سپاسگذار از برکات و امکانات خود خواهم بود.
شاد باشید و دریایی
to understand the heart and mind of a person,look not at what he has already
achieved
but at what he aspires to do
چون خواهی امیال و افکار کسی دریابی
بنگر
نه در آنچه به آن رسیده
بلکه در آنچه مشتاق رسیدن به آن است
darkness may hide the trees and the flowers from the eyes
but it cannot hide love from the soul
تاریکی شاید از دیده ها پنهان داردگلها و درختها را
اما عشق را از دلها هرگز
love
is the only freedom in the word
because it so elevates the spirit
that the laws of humanity
and the phenomena of nature dont elter its course
عشق
یگانه آزادی این جهان است
چه جان را چنان اخلاص می بخشد
که نه قوانین بشریت
و نه فرامین طبیعت
هیچیک نتواند
آن را در بند کشد
of lifes two chief prizes
, beauty and truth
, i found the first in a loving heart
and the second in a laborres hand
از دو موهبت بزرگ زندگی
زیبایی و حقیقت
اولی را در قلب عاشق یافتم
و دومی را در دست کارگر
truth is like the stars
it dose not apear except
from behind obscurity of the night
truth is like all beautiful
things in the world
it dose not disclose its desirability
except to those who first feel
the influence of falsehood
حقیقت
همچون ستارگان پدیدار نگردد
جز از پس تیرگی شب
حقیقت
همچون زیبایی
آشکار نگردد جز بر آنان که
زشتی دروغ را
در یافته باشند
many a time i have made a comparison
between nobility of sacrifice
and happiness of rebellion
to find out which one
is nobler and more beautiful
but until now i have distilled
only one truth out of the whole matter
and this truth is sincerity
which makes all our deeds
beautiful and honorable
سالها در اندیشه بوده ام
تا دریابم
کدامیک اصل تر و نیکو ترند
والایی ایثار
یا سرمستی عصیان
و اکنون در ورای همه ی پندارها
تنها یک حقیقت را آشکار در یافته ام
و آن همانا صداقت است
آن چه به همه ی اعمال ما
زیبایی و اصالت می بخشد.
(جبران خلیل جبران)
در باغ دیوانه خانه ای، جوانی رنگ پریده و جذاب و شگفت انگیز را دیدم. بر نیمکتی کنار او نشستم و گفتم : «چرا این جایی؟» مرد با تعجب به من نگاه کرد و گفت :
«چه سوال عجیبی، اما جوابت را می دهم. پدرم می خواست مثل او باشم؛ عمویم هم می خواست من مثل خودش باشم. مادرم می خواست من تصویری از شوهر دریانوردش باشمو از او پیروی کنم. برادرم فکر می کند باید مثل او ورزشکاری ماهر باشم.» «استاد فلسفه و استاد موسیقی و استاد منطقم هم می خواستند مثل آنها باشم، مصمم بودند که من بازتاب چهره ی خودشان در آینه باشم.»
«پس به اینجا آمدم. این جا را سالم تر می دانم. دست کم می توانم خودم باشم.»
سپس ناگهان به طرف من برگشت و گفت : «ببینم، راه تو هم به خاطر تحصیلات و مشاوره ی خوب به این جا ختم شده؟» پاسخ دادم :
«نه، من بازدید کننده ام.»
و او گفت :
«آه، پس تو یکی از آنهایی هستی که در دیوانه خانه ی آن سوی این دیوار زندگی می کند.»
باغ پیامبر (جبران خلیل جبران)
همه اندیشمندان خردمند در طول اعصار گفته اند که :
بزرگترین محدودیتها ،حدودی است که انسان بر خویشتن تحمیل می کند؛
واز این رو ،بزرگترین مانع کامیابی مانعی ذهنی است.
حدو مرزهای ذهنی ات را بگستر تا حد ومرزهای زندگیت را بگستری .
محدودیتهایت را منفجر کن تا محدودیتهای زندگیت را منفجر کنی.
منبع:کتاب دولت و فرزانگی